معلمِ محققِ همیشه پاینده
شهید استاد مرتضی مطهری نه تنها بزرگترین معلم بود؛ بلکه شیوه مطالعه و تدریس ایشان به گونه ای است که می توان او را بزرگترین محقق دانست. ایشان در تمام بحث هایی که ارائه فرمودند ابتدا محققانه در آن کاوش نموده و سپس مطرح فرموده اند. در سال روز شهادت پرافتخارشان بیاد ایشان و گرامیداشت مقام والایشان کتاب ده گفتارشان را ورق می زنیم و یکی از موضوعاتی که محققانه بررسی فرموده اند را با هم می خوانیم.
فرضیه ” هر صد سال یک مجدد دین “
در اینجا میخواهم تاریخچهای راجع به این فکر که دین احتیاج دارد به تجدید و به احیاء ، ذکر کنم ، ولی تاریخچهای تأسفآور است . یادم هست از سابق که مکرر مضمون این حدیث منسوب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بودم که در هر صد سال یک بار یک نفر پیدا میشود که دین را تجدید و احیاء میکند . عبارت حدیث این است : ” « ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها » ” . خداوند بر سر هر یک سده ، بر سر هر صد سال ، یک نفر را میفرستد که وی دین این امت را تجدید کند . مضمون این حدیث را مکرر در کتب دیدهام حتی در کتبی که بعضی از علمای خودمان نوشتهاند . حساب کردهاند که مثلا بعد از سده اول یعنی قرن دوم کی مجدد دین شد ، اول قرن سوم کی مجدد دین شد ، همینطور حساب کردهاند تا زمان ما . خواستم ببینم این حدیث اصلش از کجا است ؟ اساسی دارد ؟ قبل از اینکه تحقیق بکنم باور نمیکردم که رسول اکرم ( ص ) یک همچو جملهای را فرموده باشد ولی باز هم تحقیق کردم . در تحقیق معلوم شد : اما در طرق شیعه که اساسا این حدیث نیامده است . در عین حال بعضی علمای شیعه روی این حدیث بحث کردهاند و حساب هم کردهاند . آنجائی که یادم بود که در بیست و چند سال پیش یعنی سالهای اول تحصیلم در قم دیده بودم ” منتخب التواریخ ” مرحوم حاج ملا هاشم خراسانی بود . آنجا رفتم گشتم و پیدا کردم دیدم ایشان از ” مستدرک ” حاجی نوری نقل میکند ، حاجی هم از یکی از کتب اهل تسنن نقل میکند . این بهترین دلیل است که در هیچیک از کتب شیعه چنین حدیثی نیست . اگر میبود حاجی نوری ، محدث متتبع ، از آنجا نقل میکرد . بعد با کمک یکی از دوستان بالاخره در ” سنن ” ابی داود پیدا کردیم . سنن ابی داود یکی از صحاح سته اهل سنت است . در آنجا این حدیث پیدا شد . معلوم شد در بعضی کتب دیگر حدیث اهل تسنن هم هست مثل ” مستدرک ” حاکم . شاید او هم از سنن ابی داود نقل کرده است . این حدیث به عین این عبارت بود ” « ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها » ” . از نظر سند این حدیث ، آن کسی که از رسول اکرم ( ص ) این حدیث را نقل کرده است ” ابو هریره ” است ، همان وضع و کذاب معروف . در سایر افرادی که از ابوهریره نقل کردهاند موفق نشدم تحقیقی بکنم که آنها چه جور اشخاصی هستند . بنابراین حدیثی است که راوی و ناقل آن ابو هریره است . این وضع سند این حدیث . آیا این حدیث قطع نظر از سندش از لحاظ متن و مضمون ، تطبیق میکند با تاریخ یا نه ؟ یعنی اگر راستی ما در تاریخ اسلام بگردیم واقعا همین جور است ؟ در سر هر صد سال یک احیاء فکر دینی صورت گرفته است ؟ یا به تعبیر آن حدیث یک تجدیدی در دین شده است ؟ میبینیم با تاریخ هم جور در نمیآید . ولی از آن طرف بعضی از علماء اهل تسنن نشستهاند و حساب کردهاند یعنی حساب تراشیدهاند که در اول قرن دوم فلان کس ، در اول قرن سوم فلان کس ، در اول قرن چهارم فلان کس دین را تجدید و احیاء کرده است . عجیبتر اینست که بعضی علماء شیعه هم - بجای اینکه بگویند این حدیث از ابوهریره و بیاعتبار است و با تاریخ هم تطبیق نمیکند پس باید دور بیندازیم و اگر از پیغمبر اکرم ( ص ) بود در اخبار اهل بیت هم اثری از آن پیدا میشد - آنرا مسلم پنداشته و به حساب تراشی پرداختهاند . من نمیدانم چقدر مضمون این حدیث با روحیهها موافق بوده و خوشایند آمده است که در عین ضعف سند و ضعف مضمون ، بعضی از علماء شیعه نشستهاند و حساب کردهاند یعنی حساب تراشیدهاند و گفتهاند مصداق این حدیث در اول قرن دوم حضرت باقر ( ع ) است ، در اول قرن سوم حضرت رضا ( ع ) ، در اول قرن چهارم کلینی ، در اول قرن پنجم سید مرتضی یا شیخ مفید ، در اول قرن ششم شیخ طبرسی صاحب مجمع البیان ، در اول قرن هفتم خواجه نصیرالدین طوسی ، در اول قرن هشتم علامه حلی ، در اول قرن نهم شهید اول ، در اول قرن دهم محقق کرکی ، در اول قرن یازدهم شیخ بهائی ، در اول قرن دوازدهم مجلسی ، در اول قرن سیزدهم وحید بهبهانی ، در اول قرن چهاردهم میرزای شیرازی . اولا اینها بسیاریشان با اول قرنها درست وفق نمیدهد . خواجه طوسی را نمیتوان مجدد اول قرن هفتم شمرد ، زیرا تولد خواجه در اوائل قرن هفتم است و ظهور و نبوغش در نیمه قرن هفتم ، وفاتش در نیمه دوم آن قرن ( سال 672 ) . و ثانیا چرا حضرت صادق ( ع ) جزء مجددین شمرده نشود ؟ آیا فرصتی که نصیب ایشان شد کمتر بود از فرصتی که مثلا نصیب امام باقر ( ع ) شد ؟ و آیا علت اینکه آن حضرت از قلم افتاد جز اینست که با آن حساب ساختگی جور در نمیآید ؟ در میان ائمه اطهار علیهم السلام دو نفرشان بیش از دیگران باید ” مجدد ” شمرده شوند : امام حسین و امام صادق علیهما السلام . هر کدام از این دو بزرگوار از جنبه خاصی توفیق تجدید و احیاء پیدا کردند . ولی چون با آن حساب ساختگی جور نمیآمده ، از قلم افتادهاند . همچنین بسیاری از علماء را جزء مجددین حساب کردهاند و بسیاری از علماء دیگر را حساب نکردهاند و حال آنکه آن حساب نکردهها که گناهشان این بوده است که در وسط قرن بودهاند احیانا بیشتر خدمت کرده اند . مثلا شیخ طوسی اینجا از قلم افتاده است در صورتی که شاید در میان علماء اسلام به اندازه شیخ طوسی کسی خدمت نکرده است و شاید یکی دو نفر به ایشان برسند . شیخ مرتضی انصاری نیز از قلم افتاده است . عجبتر اینکه بعضی مانند همان صاحب ” منتخب التواریخ ” یک سلسله دیگر از خلفاء و سلاطین را به عنوان تجدید کنندگان دین حساب کردهاند . این دیگر خیلی مضحک است میگوید : در اوایل قرن دوم عمر بن عبدالعزیز دین را تجدید کرد و در اول قرن سوم مأمون ، در اول قرن چهارم المقتدر ، در اول قرن پنجم عضد الدوله دیلمی ، در اول قرن ششم سلطان سنجر سلجوقی ، در اول قرن هفتم هلاکو خان مغول ، در اول قرن هشتم شاه خدا بنده که آن هم از مغول است ، در اول قرن نهم امیر تیمور گورکانی ، در اول قرن دهم شاه اسماعیل صفوی ، در اول قرن یازدهم شاه عباس صفوی ، در اول قرن دوازدهم نادرشاه افشار ، در اول قرن سیزدهم هم فتحعلی شاه . اینها مجددین و محییهای اول قرنهائی هستند که در اسلام پیدا شده است . این دیگر چیزی است که باید گفت : ” لا یرضی به شیعی و لا سنی ” نه با عقاید شیعه جور در میآید و نه با سنی ، نه با تاریخ نه با هیچ چیزی . جای شکرش باقی است که چنگیزخان مغول را از مجددین اسلام به حساب نیاوردهاند . مثل اینکه اگر کسی به نام دین ریاست پیدا کرد و زعامت پیدا کرد و قدرتی پیدا کرد و پولی پیدا کرد پس دین احیاء شد ! نه آقا ! احیاء دین و قدرت دین تابع اینست که مردم چه اندازه به آن دین عمل بنمایند ؟ چه اندازه به مقتضای آن دین رفتار بکنند ؟ این زنده بودن دین است . باید گفت خود این فکر یکی از آن سمومی است که در افکار مسلمین وارد شده است.
فرم در حال بارگذاری ...